خانه عناوین مطالب تماس با من

سوگل

سوگل

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • غم و تنهایی
  • [ بدون عنوان ]
  • تردید
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • معجزه بارون
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • فروردین 1386 1
  • خرداد 1385 1
  • شهریور 1384 1
  • تیر 1384 1
  • فروردین 1384 1
  • دی 1383 1
  • شهریور 1383 1
  • اردیبهشت 1383 3
  • فروردین 1383 1
  • آذر 1382 1
  • مرداد 1382 1
  • تیر 1382 1
  • اردیبهشت 1382 2
  • فروردین 1382 9

آمار : 23842 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • غم و تنهایی چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 17:52
    دلم غم داره اندازه یه دنیا دلم می‌خواد سرمو بذارم رو شونه یه نفرو گریه کنم و همه غمهای دلمو براش بگم اما نه می‌تونم حرف بزنم و نه کسی هست
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1385 12:07
    انسان باید آزاده باشد تا به عشق خدا برسد. در کمال تعجب این جمله رو یه بچه ۴ ساله گفته!
  • تردید چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 08:30
    همیشه شکل تازه‌‌ای هست که با تمام غریبه‌گی تو را تسخیر می‌کند و تو ناشناس گم می‌مانی در حیرت بی پایان همیشه شکلی، پس از تمامی شکلها، پدیدار می‌شود که شاید شکل پایانی باشد و تو در تردید که: همیشه شکل تازه‌ای هست... نمیدونم تا حالا تصمیم مهم نگرفته بودم یا اینکه جدیداْ تصمیم‌گیری یادم رفته چقدر عذاب‌آوره بلاتکلیفی و...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1384 15:19
    خیلی خوشحالم وقتی می بینم اونم هنوز به من فکر می کنه و دوسم داره با اینکه دیگه هیچ وقت همدیگرو نخواهیم دید؛ اینجوری دیگه فکر نمیکنم عمرم تلف شده
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1384 11:21
    خدا جونم فقط سه چیز ازت میخوام - سلامتی - آرامش - صبر
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1383 23:06
    نمیدونی این روزآ چقدر دلم برات تنگ شده منو به خاطر غرور بیجایی که داشتم ببخش هرچند که دو سال دیر فهمیدم
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1383 09:16
    آدم اینجا تنهاست تنهاست تنهاست و در این تنهایی شاخه نارونی تا ابدیت جاریست... (سهراب)
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1383 14:02
    اعتراف میکنم که ظاهر و باطنم در تضادند، ظاهری سرد و منطقی و تا حدی بی احساس، جوری که سخت ترین چیزها برام قابل قبوله اما در باطن.... با این وضعیت انتظار دارم درک هم بشم!
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 09:23
    داداشی یه دنیا ازت ممنونم، کارایی که گفتی کردم و بعد از مدتها دیشب راحت خوابیدم، به خاطر کتاب قشنگی که بهم دادی هم ممنون. راجع به چیزایی که میدیدم (معلوم نیست دیگه نبینم) مینویسم ولی الان خیلی سرم شلوغه باید تا ظهر کارمو تموم کنم به جلسه برسونم،امان از این جلسه های مسخره، کلی توضیح از کاری که انجام دادی برای کسی که...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 12:22
    نمی ترسم ولی مثل قبل هم نیستم، شبها تا صبج کابوس می بینم، ای کاش کابوس بود، همه چیز رو با چشم باز میبینم. از بس نخوابیدم دارم از حال میرم.خدا بگم چکار کنه اونیو که این کرمو تو وجود من انداخت.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 12:27
    پر ازحسم، اما حسهای عجیب و غریب، نمیدونم چی داره به سرم میاد، دارم میوفتم تو راهی که نمیدونم به کجا میره...
  • معجزه بارون یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 14:44
    دوباره بارون شروع شد ،هوش از سرم پرید عجیب از بارون لذت میبرم ، شاید به خاطر همین باشه که عاشق پاییز و زمستونم، لذت میبرم وقتی بارون میخوره تو صورتم ؛ ظاهرا بارون باعث میشه عقلم هم نم بکشه ؛دیشب تو مهمونی کلی سوتی دادم و حضار هم نامردی نمیکردن و آهنگ پت و مت رو برام میزدن -۲ این مدت چند بار همو دیدیم و تقریبا هر هفته...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1382 23:11
    سلام بلاخره رفت. ۹ روزه که دیگه نیست ،روزهای خوب با هم بودن تموم شد ،حتی لحظه خداحافظیش هم شیرین بود طوری که نمی خواستم تموم بشه ، اصلا بودن در کنارش لذت بخش بود ، تنهای تنها شدم . تازه میفهمم که چقدر تنهام؛ این چند روز بارها پیش اومده تلفن رو برداشتم تا با کسی حرف بزنم اما یک نفر هم به ذهنم نرسید و مجبور شدم گوشی رو...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 00:40
    سلام به همه دوستای خوبم میبخشید که بی خبر رفتم ، راستش فکر نمی کردم ننوشتن من اهمیتی داشته باشه مرسی ازاینکه به من سر زدید این روزها یه جراحی کوچیک داشتم که مشغول اون بودم حالا هم برام کمی سخته که تایپ کنم حالم که بهتر شد حتما برمیگردم. دوستون دارم تابعد...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1382 02:35
    از همه معذرت می خوام اینایی که الان می نویسم چیزهاییه که توی دلم مونده دلم می خواد داد بزنم ،دلم می خواد با خدا حرف بزنم ،دلم می خواد بپرسم چرا خدا همیشه چیزایی که برام مهم بوده ازم گرفته ، من که از اولش هم چیزی نخواستم خودت پیش آوردی حالا،حالا که منم وارد بازی شدم اینجوری داری تمومش میکنی ؛ اصلا چرا دادی که حالا می...
  • سلام دوباره چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1382 03:27
    سلام به همه دوستای عزیز دیگه داشتم نا امید میشدم از اینکه اینجا درست بشه ، امشب اتفاقی سر زدم خیلی خوشحال شدم . کلی مطلب داشتم که می خواستم بنویسم که به علت ذوق زدگی در دسترس نمی باشد ؛ حالا میام مینویسم از شبهای آینده. دوستون دارم. تا بعد...
  • عید پاک یکشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1382 23:23
    اول از همه عید پاک رو به همه هموطنان مسیحی تبریک میگم امروز من و دوستم فضولیمون گل کرد و با یکی از دوستامون که اقلیته رفتیم کلیسا ببینیم چه خبره راستش خبر خاصی نبود البته اینطور که ما دیدیم ، خواستیم بریم تو که دوستم گفت نه ! اونجا فقط جای پیرزن پیرمرداست توی حیاط بمونیم که آب و هواش خیلی بهتره البته راست هم می گفت...
  • نشانی یکشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1382 01:20
    «خانه دوست کجاست ؟» در فلق بود که پرسید سوار، آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: «نرسیده به درخت ، کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد، پس به سمت گل تنهایی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1382 23:40
    چی شده دوتا مطلب آخر من نیست؟ ............................. امروز یه قرار وبلاگی بود که جور نشد البته خیلی اومده بودند ولی از اونجایی که برنامه ریزی درستی نشده بود همه بلاتکلیف بودند واز یه کافی شاپ به کافی شاپ دیگه میرفتند ولی در کل من راضی بودم چون با هاله و انسیه آشنا شدم . ............................. امروز یه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1382 00:15
    امروز کلاس خیلی خوش گذشت ولی ن نیومد البته قبل از کلاس زنگ زد که نمیام و اینکه مامان اینا رفتن مسافرت یادش بخیر اون روزا ؛ الان هم زنگ زد که کلاس چطور بود و بهش بگم چی درس داد استاد ؛ اصلا به روی خودش هم نمیاره که ما قهریم مثلا. راستی ببخشیدا که من این چیزا رو اینجا مینویسم آخه الان اینا توی ذهنم هست حالا بعدا چیزای...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1382 01:35
    نمیدونم چرا یه دفعه دلم براش تنگ شده ؛ دلم خواست که مثل قدیما بغلم کنه و اونقدر بچرخونه که سرم گیج بره تازه بعدش هم منو میذاشت زمین و می گفت حالا می تونی راه برو ؛ دلم تنگ شده برای روزهایی که با هم مسابقه میدادیم که کی شعرهای دوران دبستان رو یادشه ؛ دلم تنگ شده برای شبهایی که تا صبح با هم حرف میزدیم و شبهایی که من...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1382 00:15
    وای که امروز چه روز خدایی بود ؛ بارون و هوای دلچسب بهاری یه طرف پریدن توی چاله های آب یه طرف؛ پیشنهاد میکنم حتما امتحانش کنید و به یاد روزهای کودکی از ته دل بخندید و شاد باشید به من که خیلی خوش گذشت خودم و دلم کلی خندیدیم راستی دیدید درختها چقدر قشنگ شدن من که از تماشای این مناظر سیر نمی شم خیلی خدان بخصوص وقتی که...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1382 01:12
    وای باز شروع شد الان زنگ زد و ۴۵ دقیقه حرف زد ؛ موندم چکار کنم؛ یعنی چی؟ این دیگه چه مدلشه ؟ یه نفر هر چی دلش می خواد بگه بعد هم زنگ بزنه به روی خودش هم نیاره که مثلا قهر هستیم تازه طلب کار هم باشه ؛ یکی نیست بگه آخه آدم حسابی پس چرا زنگ میزنی یکی دیگه هم نیست به من بگه تو چرا جوابشو دادی ؛ رو رو برم که اینقدر زیاده...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1382 22:08
    امروز به خوبی گذشت خدای خوبم شکرت که به من قدرت دادی قدرت خط زدن خاطرات دیگه برام یه خاطره خط خورده شده هرچند که هر وقت توی کلاس می بینمش یه آن دلم میخواد ... ولی از اینکه در برابرش ضعف نشون ندادم خیلی راضی هستم فکر میکنم کار آسونی نباشه بعد از یه سال و اندی با هم بودن اون هم هر لحظه اینقدر راحت مسئله رو حل کردن...
  • آغاز شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1382 20:35
    سلام سلام به همه دوستهای خوبم این وبلاگ رو برعکس قبلی وقتی ساختم که خیلی خوشحال و پر انرژی هستم . دوستون دارم تا بعد...