از همه معذرت می خوام اینایی که الان می نویسم چیزهاییه که توی دلم مونده دلم می خواد داد بزنم ،دلم می خواد با خدا حرف بزنم ،دلم می خواد بپرسم چرا خدا همیشه چیزایی که برام مهم بوده ازم گرفته ، من که از اولش هم چیزی نخواستم خودت پیش آوردی حالا،حالا که منم وارد بازی شدم اینجوری داری تمومش میکنی ؛ اصلا چرا دادی که حالا می خوای پس بگیری .
نمی دونم خوبه یا بد ،ولی از وقتی یادم میاد همیشه به خودم متکی بودم توی هر مساله ای ، همیشه خودم بودم و خودم ، ولی نمی دونم یه دفعه از کجا پیداش شد ، اومد ، خیلی آروم طوری که اصلا نفهمیدم کی اومد ؛حالا میبینم که دیگه خودم نیستم اونم هست ،شاید دیگه من نباشم و فقط اون هست ؛ نمی دونم ، نمی دونم ، فقط اینو میدونم که داره میره و منو هم داره با خودش میبره ، دیگه تموم شدم ، دیگه... .
اون داره میره ،میگه آدما میان که برن ، آره قبول دارم آدما میان که برن ولی قرار نبود چیزی رو با خودشون ببرن.
خودش میگه تموم شدن این رابطه دور نیست ولی نزدیک بودنش رو نمیدونم که چقدر نزدیکه.
خدایا خودت کمکم کن .میدونی که من صبرشو دارم امتحانمو قبلا پس دادم فقط تو هم کمکم کن .
خدایا تنهام نذار.

سلام دوباره

سلام به همه دوستای عزیز
دیگه داشتم نا امید میشدم از اینکه اینجا درست بشه ، امشب اتفاقی سر زدم خیلی خوشحال شدم .
کلی مطلب داشتم که می خواستم بنویسم که به علت ذوق زدگی در دسترس نمی باشد ؛ حالا میام مینویسم از شبهای آینده.
دوستون دارم.
تا بعد...