نمیدونم چرا یه دفعه دلم براش تنگ شده ؛ دلم خواست که مثل قدیما بغلم کنه و اونقدر بچرخونه که سرم گیج بره تازه بعدش هم منو میذاشت زمین و می گفت حالا می تونی راه برو ؛ دلم تنگ شده برای روزهایی که با هم مسابقه میدادیم که کی شعرهای دوران دبستان رو یادشه ؛ دلم تنگ شده برای شبهایی که تا صبح با هم حرف میزدیم و شبهایی که من سرماخورده بودم و برام تا صبح کتاب و روزنامه میخوند ؛ دلم تنگ شده برای روزهای شرط بندی سر کم کردن وزن ؛ دلم تنگ شده برای...
چرا من اینجوری شدم...
سوگل جون تاثیرات هوای بهاریه همینش هم منو کشته!بهار همیشه برای من یاد آوری خاطرات خوبه اما امان از پائیز!
از اینکه داستانم رو خوندی و پیغام گذاشتی مرسی. دومیشم نوشتم.
به اون زید پرچونت هم که بعد از قهر ۴۵ دقیقه حرف می زنه سلام برسون. البته اگر غیرتی نمیشه!
میتونم کمکت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۰۹۳۸۱۱۴۹۷۶۸